بالاخره شنبه شب جشن تولد گرفتیم. صبح زود بابایی ماشین رو با خودش برد سرکار تا من موقع برگشت برم و بگیرمش و راحتتر بتونم کارهای تولد رو انجام بدم. ساعت ٢ بعد از ظهر در حال برگشت یکراست رفتم شیرینی تشریفات و یه کیک کفشدوزکی و یه شمع موزیکال و یه شمع شماره سه خریدم. اینقدر خوشحال بودم که یادم رفت بگم روی کیک رو بنویسن. وقتی رسیدم خونه ماماجی یواشکی کیک رو تو یخچال جا دادیم. چون نمی دونستی تولدته کنجکاوی هم نکردی که این چیه. بعد هم بردم خوابوندمت تا بتونم خونه رو تزیین کنم. ماماجی یه ریسه خیلی بلند از بادکنک درست کردند که خیلی قشنگ شد. تزئین...